بررسی عقل در فلسفه ارسطو و ملاصدرا
پژوهشگر: محمد حسین ملک محمد
زیر نظر استاد دکتر حسینی شاهرودی
چکیده
در این متن سعی شده است که معنای متعدد عقل در بین فلاسفه و حکیمان مطرح شده تا بستری جهت بحث در مورد عقل فراهم گردد. همچنین بطور دقیقتر و جزئی تر در فلسفه ملاصدرا و ارسطو موضوع عقل پیگیری شده و اشاره ای به تقسیمات و تعریفهایی که ان دو از عقل نموده اند شده است. همینطور کارکرد و نقشی که مراتب مختلف عقل در معرفت و رفتار انسان دارند بررسی گردیده است .
کلید واژه ها
عقل – نفس – عقل منفعل – عقل فعال – عقل نظری – عقل عملی - عقل متصل –عقل منفصل
مقدمه
بی شک عقل برجسته ترین تمایز بین انسان و دیگر موجودات و قویترین ابزار در دسترس بشر است .همه ی دستاوردهای انسان از فرهنگ و تمدن گرفته تا صنعت و تکنولوژی و زمین شناسی تا ستاره شناسی همه حاصل فعالیت عقل است فلسفه وسیعترین و بلندترین جایگاه خودنمایی عقل است زیرا عقل در این جایگاه برای پرداختن به مهم ترین و ارزشمندترین امور ، دقیقترین نکته سنجی ها را اعمال می کند. در حالیکه در این فعالیت دشوار وام دار هواس دیگر نیست با توجه به آنچه گفته شد به نظر میرسد که پرداختن به اموری در باب خود عقل حائز اهمیت بسیار باشد موضوع بحث ما بررسی خود عقل است و سعی داریم که به بعضی از مسائلی بپردازیم که مستقیما به موقعیت عقل مربوط می شود از آنجایی که این کار نیاز به یک بستر مناسبی برای تحقیق دارد لذا اندیشه های فلسفی دو تن از مشاهیر فلسفه در غرب و شرق یعنی ارسطو و ملاصدرا را مورد واکاوی قرار داده و بررسی می نماییم .
معانی عقل
عقل در لاتین intelligentia و ratio و در فرانسه raisan و در انگلیسی reason و بطور مشترک در فرانسه و انگلیسی intelligence و intellect (جمیل صلیبا، 472 )
همچنین به معانی خرد ، برهان ، سبب ، نطق ، هوش واستدلال به کار می رود.(بابایی، 235 و237 و381)
پل فولکیه معتقد است که عقل دراصل به معنای حساب کردن بوده وبه تدریج معانی از حساب سر درآوردن ودلیل آوردن وقوه استدلال ازآن خواسته شده است.(پل فولکیه،79)
«عقل به در لغت به معنی منع و نهی است در عرب عقال (افسار) مانع از حرکت شتر معرفی می گردد .
عامه ی مردم عقل را به سه معنی به کار می برند:
اول: وقار و هیئت انسان به گونه ای که عقل انسان را در گفتار و حرکات و سکنات و اختیار محدود می کند .
دوم : به احکام کلی که انسان اکتساب می کند.
سوم : به معنی صحت فطرت اولیه در انسان است .
اما عقل در نزد فیلسوفان به معانی متعدد به کار رفته است .
1- جوهر بسیطی که حقایق اشیاء را درک می کند .
2- قوه ای از نفس که تصور معانی و ترکیب قضایا و قیاس ها توسط ان حاصل می شود یعنی قوه ی تجرید و انتزاع است که صور اشیاء را از ماده ی انها جدا می کند و معانی کلی از قبیل جوهر و عرض و علت ومعلول و غیره را درمی یابد .
3- قوه ی اصابت در حکم است یعنی قوه ی تمیز حق از باطل و خوب و بد و زشت و از زیبا. عقل در اینجا به معنی ضد هوی و هوس است که انسان را از اصابت حکم مانع می شود.
4- عقل یک قوه طبیعی نفس است که ان را برای تحصیل معرفت علمی آماده می کند.
5- مجموعه اصول پیشینی معرفت است مانند اصل تناقض ، اصل علیت ، اصل غائیت. وجه تمایز این اصول این است که نسبت به تجربه، ضروری و کلی و مستقل اند.
6- عقل ملکه ای است که توسط ان علم مستقیم به حقایق مطلقه برای نفس حاصل میشود.
7- مجموعه وظایف نفسانی متعلق به تحصیل معرفت مثل ادراک تداعی ذاکره، تخیل، حکم و استدلال اطلاق می شود.»(جمیل صلیبا،475-472)
عقل در نزد بعضی فیلسوفان و متفکران
فلاسفه گاه عقل را از جنبه وجود شناسی و گاه از جنبه معرفت شناسی بررسی کرده اند و دو معنا برای ان بیان کرده اند.
1- موجود مجرد و تامی که هم در ذرات و هم در فعلش مجرد و از وسائط فیض بین عالم الوهی و عالم طبیعی بوده و در لسان شرع به ان فرشته یا ملک و در لسان فلسفی با الهام از متون دینی عقل نامیده میشود.
2- نیروی ادراک انسانی و قوه تعقل او . (دانش شهرکی،85)
نظرپل فولکیه
در نظر او عقل از الفاظ مشترکی است که بر معانی مختلفی اطلاق می گردد ازجمله عقل موضوعی یعنی قوه تعقل وعقل موردی یعنی آنچه که متعلق قوه تعقل است.آنچه اکنون مورد نظر است عقل به معنای اول است که شامل معانی متعدد می گردد مثلا دراصطلاح معمولی یعنی آنچه که انسان رااز حیوانات ممتاز می کند.معنای دیگرتوانایی انسان برای درست حکم کردن ودرست عمل کردن است.اما در اصطلاح فلسفی عقل عبارت است ازقوه استدلال یعنی استنباط واستخراج فروع ونتایج ازاصول ومقدمات ویا برعکس رد وارجاع فروع ونتایج به اصول ومقدمات. دراین معنا عقل در مقابل قوه دراکه به معنی عقل بسیط یا ذکاء که بوسیله آن اشیاء وامور به نحو بی واسطه دریافت می شود قرار می گیرد.(پل فولکیه،82-79)
نظر میر سید شریف جرجانی
«عقل جوهری است که در ذاتش مجرد از ماده و در فعلش مقارن با ماده و همان نفس ناطقه ای است که هر کس با گفتن من به آن اشاره می کند و گفته اند که عقل نوری است که حق و باطل را می شناسد.
نظر هگل در باب عقل
عقل همان حقیقت عالم امکان است که رویه متافیزیکی دارد و جنبه عقلانی خالص مافوق کائنات و زیربنای ماورای طبیعی و هستی و وابسته مستقیم به خدا می باشد و یک رویه فیزیکی مادی دارد که همین جهان طبیعی و مادی است.»(دانش شهرکی،92-86)
عقل در نزد غزالی
غزالی عقل را سرچشمه وآغاز علم می داند و رابطه عقل و علم را مانند رابطه خورشید و نورآن می داند. منظوراو ازعقل قوه ای است که عرفا آن را نورالایمان وعین الیقین می دانند. او می گوید واژه عقل بر چهار معنا به صورت مشترک لفظی دلالت می کند.
«1- توان فراگیری و کسب علوم نظری که وجه تمایز انسان و حیوان است.
2- درک بدیهیات اعم از ممکن و محال و انجام مقایسات کمی محدود.
3- عقل یعنی مجربات و سایر علومی که برای انسان حاصل شده است.
4- عقل تعالی استعداد غریزی انسان است به حدی که عاقبت اندیش شده و به شهوات زودگذری غالب گردیده بطوری که عواقب امور را بتواند درک کند و بر اساس آن عمل نماید.
غزالی عقل درمعنای اول را بنیان و اصل عقل انسانی می داند و قسم دوم آن را فرع برقسم اول و قسم سوم را فرع قسم اول و دوم و قسم چهارم عقل را ثمره نهایی عقل می داند. همچنین دو قسم اول و دوم را طبیعی و فطری و قسم سوم و چهارم را اکتسابی می داند. او قسم دوم را که همان علوم بدیهی است در همه افراد یکسان می داند و سه قسم دیگر را بدلیل اکتسابی بودن متغیر. »(دانش شهرکی،92-93)
نظر علامه حسن زاده آملی در باب عقل
علامه حسن زاده عقل را موجودی ادراک کننده و بالفعل از هرجهت و مبداء حیات و هرکمالی سرچشمه خیرات وبرکات می داند و می فرماید: « چون خود عین حیات است حی است و چون ثابت قائم به ذات خود است حق است و چون قائم به ذات خود و غیر متعلق به ذات خود است و همه قائم به او قائم اند ، قیوم است و حی و قیوم از نام های بزرگ است ». (علامه حسن زاده، 385)
عقل در ارسطو
معرفت در فلسفه ارسطو از احساس شروع می شود و نفس از ان واژه های حسی تصاویری برداشت می کند این مرحله را تخیل می گویند. پس از آن نفس بین صورتها مقایسه انجام می دهد و صورتهای کلی یا کلیات را انتزاع می کند نتیجه این فعالیت نفس تعقل نام دارد.
«البته نسبت معقول به عقل مثل نسبت محسوس به حس است زیرا عقل مانند لوح سفیدی است که بالقوه مشتمل بر همه ی معقولات است و اگر تاثیر معقول بالفعل بر آن وارد نیاید به فعلیت مرور نمی کند. اما تفاوت در این است که آلت حاسه چون تحت تاثیر محسوسی که شدت آن به منتهی درجه است مثل نوری که چشم را خیره می کند ، قرار گیرد از کار می افتد ، در صورتی که هر چه معقول قویتر یعنی واضحتر و صریحتر باشد قوت تفکر عقلی بیشتر می شود. به علاوه ، در فعل مشترک احساسی، حاس و محسوس همیشه متمایز می مانند و لیکن ، در فعل عقلی تفکر عقل و معقول اتحاد می پذیرند و آن گاه که با قوه عقلیه درباره ی امری فکر می کنیم جز همان امرمعقول در این قوه چیزی نمی توانیم بیابیم. بالاخره احساس در آلات متعددی منتشر می شود که هر یک از آنها فقط قابل ادراک نوع خاصی از محسوسات است،و حال آنکه عقل قادر به ادراک همه ی معقولات بدون استثناء است. این هر سه تفاوت یک سبب بیشتر ندارد و آن اینکه به مدد عقل صورت یا ماهیت شیء را بدون ماده ی آن و عاری از تمام خصوصیاتی که در شیء جزئی محسوس مقارن با این صورت است مشاهده می کنیم.
ارسطو این قاعده کلی را معتبر می شمارد که موجود بالقوه نمی تواند به فعلیت مرور کند مگر اینکه تحت تاثیر موجودی که در حال فعلیت است قرار گیرد ، و به اقتضای این قاعده در فوق عقلی غیر منفعل که فکر ثابت و لایزال است تغیر رادر آن راهی نیست و مانند نور که رنگها را از قوه به فعل می رساند مولد همه ی افکار دیگر است . این عقل در چه مقامی است ؟ آیا مانند عقل منفعل یا بالقوه جزئی از نفس انسانی است؟ گویا چنین نباشد زیرا این عقل از نظر ارسطو فسادناپذیر و ازلی است و حال آنکه عقل منفعل فسادپذیر است اما اگر جوهری مفارق از نفس انسان باشد آیا نمی توان گفت که همان محرک افلاک یا به عبارت دیگر خداست. زیرا خدا نیز فکر ی است که در فعلیت ازلی است ؟ گویا بتوان چنین احتمال داد زیرا عقلی که در ماست به قول ارسطو امری است که جنبه ی الهی آن بیش از همه ی امور دیگر در وجود ماست.اما بیان ارسطو درباره مقام خاص عقل در نفس انسانی قاطع است. عقل بدان سبب به ادراک اشیاء بدون ماده است که خود آن ماده ای ندارد . یعنی محتاج آلت جسمانی نیست. اگر چه تعریف جنسی نفس یعنی کمال جسمی آلی ، بر عقل نیز مشتمل است ، اما این تعریف در مورد عقل نه بدان معنی است که در مورد قوه غاذیه یا قوه حساسه بود. چون عقل نمی تواند بدون تصاویر خیالی تفکر کند وجود جسم آلی شرط لازم برای تفکر عقلی است. اما چون خود عقل مستقل از اعضای بدن و همچنین مستقل از تصاویر خیالی است باید گفت که عقل در عین تعلق به نفس ناشی ازآن نیست بلکه برآن افزوده می شود ، از بیرون به درون می اید ، یا به اصطلاح خود ارسطو، از در وارد می شود»(امیل بریه،303-301)
بیان شد که کلیات که همان معقولات هستند از امور محسوس انتزاع می شوند و این یعنی اینکه ارسطو از رای استادش افلاطون فاصله گرفته است. و برای معقولات وجود قبلی قائل نیست معقولات اگرچه صورت اشیاء مادی هستند اما وجود بالفعلی ندارند . در اینجا می توان نتیجه گرفت که صورتها امور بالقوه و بالفعل نقش اساسی در فلسفه ارسطو دارد.
مفسران ارسطو در این نکته دو دسته شده اند گروهی معتقدند ارسطو قائل به دو عقل متمایز شده و انها را عقل منفعل و عقل فعال نامیدند و گروه دیگر این تفکیک را دوجنبه فعالیت یک عقل واحد دانستند. تفکیک قوه از صورت در فلسفه ارسطو پیچیده تر از این می شود به نحوی که ارسطو قائل است که صورت اصل هر موجودی است:
«صورت هر چیز ذات و جوهر نخستین آن چیز است .صور جواهرند حال آنکه کلیات جوهر نیستند» ( راسل ،321)
به هر تقدیر دو عقل در فلسفه ارسطو می توان قائل شد . عقل منفعل یا هیولایی و امکانی و دیگر عقل فعال.
ویژگی های عقل منفعل
1-عقل منفعل مستقل از بدن است. زیرا در بدن هیچ عضو خاصی که ابزار برای عقل باشد وجود ندارد و همچنین امور مادی در ان تاثیر ندارند.
2- عقل منفعل ترکیبی از ماده و صورت نیست. بلکه باید مجرد محض باشد و هیچ حد مادی در ان نباشد .زیرا صوری که در ان نقش می بندد در صورتی کامل خواهد بود که فراتر از امور مادی باشد.
3-از آنچه گفته شد نتیجه می شود که عقل منفعل ماهیت معینی ندارد « عقل نیز ماهیت خاصی جز وجود بالقوه ندارد. بدین ترتیب جزئی از نفس که آن را عقل می نامند قبل از تفکر هیچ گونه واقعیت بالفعل نیست و حالت آنرا می توان مانند لوحی دانست که هیچ چیز بالفعل بر آن نگاشته نباشد» ( درباره نفس به نقل از داوودی 87)
عقل در نزد ملاصدرا
نفس : اکثر فلاسفه اسلامی نفس را کمال اول برای جسم طبیعی می دانند همانگونه که ابن سینا درنمط سوم شرح اشارات بیان کرده است. نفس برای انجام فعل نیاز به ابزار های مادی دارد یعنی افعال خودش را بوسیله مثلا اندام جانداران انجام می دهد و تا این نفس به جسمی تعلق نگرفته هنوز بالقوه است یعنی هیچ فعلیتی در این نیست.
اما در اینکه ایا انسان دارای یک نفس واحد است یا چند نفس بین فلاسفه اختلاف است .گروهی انسان را دارای چند نفس می دانند که بعضی مذموم و هدایت کننده به هبوط است که « ان النفس لامارة بالسوء» و بعضی از نفوس ممدوح و هادی به کمالات است.
گروهی دیگر و از جمله ملاصدرا نفس را امری واحد برای انسان می دانند که دارای مراتب متعدد می باشد و اختلاف آنها به تشکیک در مراتب آن است و هر مرتبه ای فعلی انجام می دهد . بنابراین قوای انسان هویتی مستقل از نفس ندارند بنابراین این قوا عرض برای نفس نیستند.
انواع ادراکات
ادراکات نزد ملا صدرا به چهار دسته تقسیم می شوند . احساس ، تخیل ، توهم وتعقل .او بین توهم وتعقل تفاوتی قائل نیست جز اینکه درتوهم ادراکات بصورت جزئی است و در تعقل بصورت کلی واینگونه وهم را مرتبه نازل عقل می داند وقائل به سه نوع ادراک حسی ، خیالی و عقلی مطابق سه عالم حس ومثال وعقل می گردد. اودرتعریف تعقل می گوید:
«تعقل عبارت است از ادراک شئ از حیث ماهیت و حدش، نه از حیث چیزی دیگر، خوه تنها اخذ واعتبار شود ویا با غیر خودش از صفاتی که بنابر این نوع از ادراک، ادراک می شوند»(ملا صدرا ،300)
معانی عقل در نزد ملاصدرا
ملاصدرا در شرح حدیث العقل والجهل کتاب اصول کافی برای عقل معانی متعددی بیان می دارد که از جمله آنها چنین است:
«1- عقل عالم جبروت که هیچ حد و حصری در آن نیست . هیچ امر بالقوه ای در آن نیست و کاملا بالفعل می باشد . وابسته به هیچ چیزی نیست جز به مبداء خویش یعنی خداوند. این عقل بالاترین و برترین مخلوق خداوند است.
2- در معنایی دیگر عقل قوه ای است که نفس به طور فطری امور بدیهی را تصدیق کرده و ادراک می کند . قوه ای که به وسیله ان کسب علم می کند.
3- آنچه که متکلمان از آن سخن می گویند و اموری را گویند که عموم مردم آنرا قائل اند و می پذیرند .منظور چیزهایی که در عرف عام گفته می شود که عقل آن را می پذیرد یا عقل آن را نمی پذیرد.
4- یک معنایی دیگر از عقل در کتب اخلاقی مطرح می شود و منظور قوه ای در نفس است که بواسطه ان انسان اموری را تجربه میکند و با مراقبت در انسان پدید می اید و بواسطه ان انسان تشخیص می دهد که در شرایط مختلف چه کاری باید انجام دهد یا انجام ندهد.
5- لفظ عقل را در مورد تیز هوشی و صاحب هوش و ذکاوت بودن نیز بکار می برند.
6- تعریفی از عقل که بیشتر مورد توجه ملاصدرا قرار دارد و مباحث فلسفی اش را بر پایه آن ارائه داده است این است که عقل را موجودی مجرد و بی نیاز از ماده در ذات و در فعل می داند. این عقل هیچ تاثیری از جسم نمی پذیرد و منفعل نمی گردد این عقل دارای تقسیماتی است که شامل عقل بالقوه یا هیولایی – عقل بالملکه – عقل بالفعل و عقل مستفاد می باشد.»(شرح اصول کافی به نقل ازدانش شهرکی ،99-97)
اما درکتاب اسفاراربعه به گونه ای تقسیم بندی مختصرتر وتخصصی تری برای عقل ارائه می دهد ومی گوید:«بدان که نفس انسانی رادو قوه است ،قوه عالمه وقوه عامله وقوه عامله این نفس از عالمه جدا پذیر نیست وهمینطور بر عکس. برخلاف نفوس دیگر حیوانات چون آنها سفلی اند وازجمعیت قوا دوراند»(ملاصدرا،344) که منظور عقل نظری وعقل عملی است وعقل نظری ، خود بر چهارقسم است یعنی عقل هیولانی،عقل بالملکه،عقل بالفعل وعقل بالمستفاد. به زودی به این تقسیمات باز می گردیم.
تقسیمات عقل در ملاصدرا
«طبق یک تقسیم بندی عقل به دو نوع تقسیم می شود:
1- عقل منفصل– عقل متصل
2- عقل نظری – عقل عملی
عقل منفصل
همان عقلی که به عنوان صادر نخستین و موجود مستقل و منفصل از وجود انسان بوده و به همراه سایر سلسله عقول طولیه و عرضیه واسطه رسیدن فیض به عوالم مثال و طبیعت می باشد. (دانش شهرکی 101)این سلسله در طول یکدیگر بوده وسیر نزولی را از صادر نخستین درقالب سه عالم عقل ، مثال وجسم طی می کند بطوری که هر مرتبه معلول مرتبه بالاتر وهمچنین نازلتر و رقیقتر ازمافوق خودش می باشد.
عقل متصل
همان عقل بشری یا نفس ناطقه انسانی است یعنی صورت و حقیقت روح انسان و همه شاًن و شخصیت او که مایه برتری وی از حیوان و سبب جدایی او از جن و ملک می باشد.»(دانش شهرکی 101)که در واقع همان سیر صعودی نفس انسان است که از پایئن ترین مراحل یعنی هیولای اولی (که مقدمه وعلل معده برای حادث شدن نفس میباشد) آغاز شده واستعداد دارد که تا مرتبه ای بالاتر از عقل اول صعود کند.
عقل نظری و عقل عملی
قوه مدرکه کلیات نفس انسان که همان صورت نفس ناطقه انسان است از دو حیث و جهت قابل بررسی است . یکی به لحاظ مراتب بالاتر نفس که مبادی نفس بوده و در واقع از انها کمالات و فیض دریافت میکند و دیگر با لحاظ به مراتب مادون خود یعنی جسم دارد که نسبت به ان اشراف و اختیار داشته و تدبیر کننده و تکمیل کننده ان است حیث اول را عقل نظری و حیث دوم را عقل عملی گویند.
عقل نظری
در واقع همان قوه بینش انسان است که برای کسب حقایق عالم که همان علم باشد و کارش همان ادراک کلیات و معانی است و حیطه ان تصورات و تصدیقات است و مربوط به اموری که وجود و عدم آنها در اختیار انسان نیست مثلا علم به وحدت وجود و اصالت وجود.
مراتب عقل نظری
1- عقل هیولانی
اولین مرتبه عقل نظری است که قوه محض است و قابلیت رسیدن به فعلیت را دارا می باشد . عقل هیولایی در مرتبه خودش عقل نیست بلکه از آن جهت که قابلیت رسیدن به فعلیت و عقل را دارد نام عقل برآن گذاشته اند.
«اینکه می گویم هیولانی مرادم از آن چیزی وگونه ای موضوع است که ممکن است چیزی گردد که به سبب صورتی که در آن است قابل اشاره گردد، وچون در ذات وجود هیولا این امکان هست که از راه امکان نفسش کل گرددهمینطور هر چه که نفسش بالقوه است، از آن روی که بالقوه است هیولانی است، برای اینکه عقل که تعقل نکرده وامکانش هست که تعقل کند هیولانی است و قوه ی نفسی که چنین است عقل هیولانی است و یکی از موجودات بالفعل نمی باشد جز اینکه این امکان در او هست که متصور تمام اشیاء موجود گردد ... وچیزی هم که قابل اشاره باشد نیست بلکه نوعی قوه است که قابل وپذیرای تمام صور ومعقولات می باشد، البته این در صورتی است که نفس استکمال پیدا کند. این همان عقل هیولانی است که در تمام مردمان که دارای نفس تام هستند می باشد»(ملا صدرا،352)
این عقل را می توان مطابق با عقل منفعل دانست زیرا بیان شد که قوه محض است و قابلیت دریافت هر صورتی را دارد هم می تواند صور محسوسه را دریافت کند و شبیه عالم حسی شود و هم می تواند صور عقلانی را بپذیرد و شبیه عالم عقلانی گردد.
2- عقل بالملکه
مرتبه دوم عقل نظری است و آن مرتبه ای از نفس است که بواسطه ادراکات اولیه اش می تواند صور موجودات را انتزاع کند این مرتبه را ابن سینا قوه کسب می نامد انسان در این مرتبه واجد معقولات اولیه می شود و در واقعو بالقوه دارای صور معقوله ثانیه می باشد . و این همان چیزی است که که عقل هیولایی ان را نداشت.صاحب عقل باملکه را همانند طفلی مثال می زنند که آماده سوادآموزی است.
«وآن عقلی است که تعقل می کند ودارای ملکه تعقل کننده است و این قرت را دارد که صور معقولات را به نیروی خود در نفس خویش بگیرد ونگهدارد... و این عقل پس از آنکه برای آن عقل ملکه گشت و این بهره را یافت که تعقل کند وفعل انجام دهد فقط در کسانی هست که استکمال پیدا کرده و تعقل می کنند»(ملا صدرا،353)
3 و4- عقل بالفعل و عقل بالمستفاد
مرتبه سوم عقل نظری است در این مرتبه نفس با اکثر معقولات متحد شده است و این همان مرتبه ای است که اتحاد عقل و عاقل و معقول رخ می دهد . در این مرتبه نفس می تواند انچه را کسب کرده است حاضر کند و نیاز به فصل جدیدی ندارد بلکه صرف توجه به ان باعث حضور ان علوم خواهد بود.ومرتبه چهارم مرتبه نفس متصل به عقل فعال است و بدین جهات می تواند معقولات را بطور تفصیل نزد خود حاضر کند. در این مرتبه همه استعدادهای قوه عاقله فعلیت پیدا کرده است . انسان در این مرحله علم حضوری به اشیاء دارد یعنی اشیاء در نزد نفس حاضر است. در این مرتبه نفس متحد با عقل فعال می گردد و قدرت تصرف در موجودات را پیدا می کند.
«سپس گوییم نفس در این مرتبه اگرازدیگر نفوس بواسطه کثرت اولیات وشدت استعداد وسرعت قبول وپذیرش انوارعقلی تمیز وجدایی پیداکرد... قوه قدسی نامیده می شود وگرنه نامیده نمی شود واگر نظریات برای اوحاصل شده باشد، خالی از این نیست که یا این نظریات حاضرومشاهد بالفعل نیستند وهر گاه نفس خواست آنها راباکوچکترین توجه ذهن والتفات به آنها حاضرشان میسازد ویااینکه آنها بالفعل حاضرند وبه حقیقت مشاهداند بنابراین نفس را درحالت اول عقل بالفعل و در حالت دوم عقل مستفاد[گویند]ودراین مرتبه اگر آن صور را در مبداء فیاضش مشاهده کرد عقل فعال نامیده می شود»(ملاصدرا،346)
همانطورکه ملاحظه شد ملاصدرا از عقل فعال سخن می گوید که مرتبه آن بالاتر ازعقل مستفاد است و در واقع همان صادر نخستین می باشد.
عقل عملی
همان جهت و نسبت نفس به مادون خود می باشد . عقل عملی که تشخیص بایدها و نباید ها را به عهده دارد . همچنین راهنما به سوی امور اعتباری و تشریعی است. عقل عملی اداره بدن را انجام می دهد و بر بدن تسلط کامل دارد. انچه در شرع مربوط به تکلیف و امر و نهی الهی می باشد همه مربوط به عقل عملی است.
عقل عملی خود دارای چهار مرتبه است:
«1- تخلیه
بدین معنا که خویشتن را از تمام رذایل و خلق های ناپسند پیرایش کرده و خود را برای دریافت انوار الهی اماده سازد.
2- تجلیه
به معنای روشن ساختن یا جلادادن و تهذیب ظاهر ، که انسان ظاهر خویش را به امتثال اوامر و نواهی شارع مقدس و انقیاد در برابر احکام وضعی و تکلیفی شرع مزین نماید.
3- تحلیه
عبارت است از اینکه سالک بعد از دور کردن رذایل از خویش ، فضایل اخلاقی و روحی را جایگزین انها کند و خود را به صفات و هیات های نیکو پسندیده بیاراید.
4- فنا
یعنی مندک شدن در وجود حق و غرق در تماشای جمال حق شده به نحوی که تمام موجودات دارای بروز و ظهور را مستهلک و مندک در وجود حق مشاهده کند »( دانش شهرکی، 201و200)
منابع
- ملاصدرا – اسفاراربعه - جلد سوم – ترجمه محمد خواجوی- انتشارات مولی– چاپ سوم 1384
- امیل بریه – تاریخ فلسفه – جلد اول– ترجمه علی مراد داوودی – مرکز نشر دانشگاهی - چاپ دوم 1374
- راسل- برتراند- تاریخ فلسفه غرب- جلد اول – ترجمه نجف دریا بندری- نشرافست-چاپ دوم1347
- پل فولکیه –فلسفه عمومی – ترجمه دکتریحیی مهدوی- انتشارات دانشگاه تهران-1347
- جمیل صلیبا – فرهنگ فلسفی – ترجمه منوچهر صانعی دره بیدی – انتشارات حکمت – چاپ سوم 1385
- علی مراد داوودی – عقل در حکمت مشاء – نشر دهخدا – چاپ اول 1349
- حبیب الله دانش شهرکی – عقل از نظر قران و حکمت متعالیه – انتشارات بوستان کتاب – چاپ اول 1387
- پرویز بابایی – فرهنگ اصطلاحات فلسفی – انتشارات نگاه – چاپ دوم 1386
شاهرودی مباحث مربوط به تدریس اینجانب مانند سرفصل ها، عناوین پژوهشهای مربوط به درس، پژوهشهای دانشجویان در زمینه های فلسفه و عرفان و سایر دروس رشته فلسفه و حکمت اسلامی به منظور استفاده دانشجویان علاقمند ارائه خواهد شد |